شهناز جوزینیدورچه از سال۹۸ و بعداز بازنشستگی، از اصفهان به مشهد آمده است تا درکنار امام مهربانیها روزگار بگذراند. او بانوی فعالی است که دوران بازنشستگی را برابر با خمودگی و خانهنشینی نمیداند؛ برای هر روزش برنامه دارد و یکی از کارهایش برای این روزها نوشتن و مستندسازی خاطرههایش است.
او کتابی به نام «دخترک پابرهنه» نوشته که سال ۹۸ به چاپ رسانده است. در این کتاب، او خاطرات دوران تحصیل، مبارزههای انقلابی و خدمت بهعنوان مشاور مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران اصفهان را به رشته تحریر درآورده است. جوزینی روایتگری را آموزش دیده و قرار است در این زمینه هم فعالیت کند.
متولد و بزرگشده اصفهان است. دوره نوجوانیاش مصادف بوده است با اوج حرکتهای مردمی برای سرنگونی رژیم پهلوی. او خاطرات بسیاری از دوران انقلاب اسلامی در اصفهان دارد. خانوادهاش همگی پای کار انقلاب بودند و در همه راهپیماییها حضور داشتند. او که به عکاسی علاقه داشت، از تجمعهای مردمی در سیوسهپل عکسهای بسیاری گرفت.
همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی به یادگیری کمکهای اولیه و کار با اسلحه پرداخت و شوق رفتن و خدمت در مناطق جنگی را داشت؛ بههمیندلیل با مسعود هنرجو ازدواج کرد که رزمنده بود. قبلاز رفتنش به اهواز مدتی هم در «امور فرهنگی جنگزدگان» فعالیت کرد.
جوزینی میگوید: در آن دو سال برای اردوگاههای جنگزدگان، کتابخانه و کارگاه قالیبافی برای بانوان راه انداختیم. مدتی هم بهعنوان مربی مهدکودک فعالیت کردم. او بعداز بهدنیاآوردن دو فرزندش، امین و الهام، در سال۶۴ به اهواز رفت و تا سال۶۸ آنجا ماند.
بعداز برگشتش به اصفهان در بنیاد شهید و امور ایثارگران مشغول به کار شد. جوزینی پانزدهسال بهعنوان مشاور مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران فعالیت کرده و بازنشسته شده است.
او هدفش از نوشتن خاطرات را اینگونه بیان میکند: در سالهای آخر خدمتم با گروهی از جوانان که تازه وارد سیستم اداری شده بودند، همکار شدم. هرچند آنها صادقانه فعالیت میکردند، به قول معروف «کارتمند» بودند. بهعبارتی رأس ساعت میآمدند و رأس ساعت میرفتند. کیفیت پاسخگویی و اشرافشان به کار کمتر بود. آنها را که با دوران کاری خودم مقایسه کردم، دیدم بهتر است خاطرههایم را بهصورت کتاب درآورم.
اسم کتابم را «دخترک پابرهنه» گذاشتم. این موضوع به دوران کودکیام برمیگردد که علیرغم خرید کفش توسط خانواده بدون کفش بازی میکردم؛ زیرا تصور میکردم کفش مانع از سریع حرکتکردنم میشود.
او با نوشتن خاطراتش قصد دارد سختیها و استقامتهایی را که در کار داشته است، به تصویر بکشد. جوزینی میگوید: عاشقانه کار میکردم. بعداز تمامشدن ساعت اداری به خانه میآمدم؛ به بچههایم رسیدگی میکردم و دوباره برمیگشتم تا با خانوادههای شهدا و ایثارگران دیدار کنم. با خدای خودم که راز و نیاز میکردم، میگفتم من به بچههای شهدا میرسم؛ شما هم بچههایم را وامگذار.
جوزینی میخواهد به نسل جوان که وارد بازار کار شدهاند، شیوه بهتر کارکردن را درقالب داستان زندگیاش بگوید.